#اعتراف_در_دقیقه_نود__پارت_49

ولی وقتی دید که من حرکتی نمی کنم خودش زیر بغلم روگرفت وآروم گفت:

یا پیاده می شی یامجبورت می کنم .

بالاجبار پیاده شدم وبه ساختمون برگشتیم . وارد اتاقم که شدم بغضم ترکید وبازوم روازدستش بیرون کشیدم وگفتم :

آخه چرا نمیزاری برم ؟

باسکوتش داشت حرصم رودرمی آورد . عصبانی دوباره دادزدم :

عقده ای مگه من چیکارت کردم ؟

عقب گردکرد که بره . ازاین کارش بیشتر لجم گرفت گلدون کنارتختم روبرداشتم وبه طرفش پرت کردم .

گلدون باصدای وحشتناکی نقش برزمین وخرد شد آبش روی پارکت کف اتاق راه افتادوگلای رز قرمزی که صبح اکرم خانم توی گلدون گذاشته بود کف اتاق پخش شد .

اماآقاکیان هیچ توجهی نکرد ودراتاق رابست ورفت .

تاشب ازاتاقم بیرون نیومدم .حتی لامپها روهم روشن نکردم توی سیاهی فرورفته بودم وبه طالع نحسم نفرین می فرستادم که دراتاق باز شد ودستی کلیدلامپ روزد چشمام که به سیاهی عادت کرده بود باروشنایی لامپ دوباره بسته شد وآروم گفتم :

اکرم خانم لطفاً اون لامپ روخاموش کنید.

سایه ای که لامپ روروشن کرده بود به من نزدیک شد

romangram.com | @romangram_com