#اعتراف_در_دقیقه_نود__پارت_48
صدای نفس کشیدنشو که باعصبانیت بود توگوشی شنیدم
دوباره تکرار می کنم شماجایی نمی رید !
گوشی روقطع کردم ومانتوم روپوشیدم خواستم ازاتاق بیرون برم که گوشیم زنگ خورد . بافکراینکه حتماًآقاکیان که می خواد مانعم بشه خواستم جواب ندم اما وقتی اسم مامان رودیدم جواب دادم
مامان حالم روپرسیدوگفت :
چیزی شده مامان انگارناراحتی؟
نه چیزیم نیست فقط داشتم می رفتم پیش پری
بعدازاینکه بامامان صحبت کردم که نیم ساعت طول کشید پایین اومدم وبه اکرم خانم هم گفتم که برای ناهارمنتظرم نباشه وبعدازخونه بیرون زدم سوارماشینم شدم اما وقتی درباغ باز شد ازدیدن چهره ی عصبانی آقاکیان جلوی درکه باخشم نگاهم می کرد خشکم زد . آقاکیان به طرف دری که من سواربودم اومد ودرروباز کرد وگفت :
پیاده شو
نه پیاده نمیشم
درحالی که ازخشم دندوناش روروی هم فشار می داد آروم زیرگوشم زمزمه کرد:
تابیشترازاین جلودربون وباغبون آبرومون نرفته پیاده شو
romangram.com | @romangram_com