#اعتراف_در_دقیقه_نود__پارت_47
اون وقت میشه توضیح بدید چرا؟
گفتم که شما تووضعی نیستیدکه ...
نگذاشتم ادامه بده وتقریباً بافریاد گفتم :
این روکه قبلاًهم گفتید ولی دلیلش رونگفتید اون روبگید؟
بدون اینکه به من توجه کنه شروع به تایپ کردن توی لب تابش کرد وگفت :
همین که گفتم .حالا هم اگه کاری ندارید می تونید بزارید من به کارام برسم .
حرصم گرفته بود محکم دروبه هم کوبیدم که چهارستون اتاق لرزید واومدم روی تخت نشستم . من نمی فهمم یعنی چی که نمیتونم برم دانشگاه . این چی میگه واسه خودش ؟ این می خوادمنو دق مرگ کنه . آره منواسیر کرده .عین یه پرنده انداختم توقفس ومی خواد درروروم ببنده تادق کنم وبمیرم وازشرم خلاص بشه . بعدزدم زیرگریه وباخودم گفتم فکر کرده من کوتاه میام . نه، سرهرچی کوتاه بیام سردرس ودانشگاه که تنهادلخوشی بودکه تواین زندگی نکبتی داشتم کوتاه نمی اومدم .
دوباره اشکام روی گونه ام چکید وتاگوشه ی لبم سرازیر شد . شوری اشکام روتودهنم احساس می کردم . خدایا تا کجا ؟ خدایا تاکی باید تحمل کنم ؟ تودلم گفتم ازت متنفرم . وبانفرت نگاهی به اتاق بغلی انداختم
بازم صبح شده بود ویه روز کسالت آوردیگه روباید شروع می کردم . دوباره کیان صبح زود رفته بود تامن توتنهایی ذره ذره دق مرگ بشم . امافکرکرده برای اینکه حالشوبگیرم به گوشیش زنگ زدم باالوگفتنش بدون اینکه سلام کنم گفتم :
دارم میرم خونه ی دوستم
شماجایی نمی رید.
من اجازه نگرفتم فقط گفتم که بدونید .
romangram.com | @romangram_com