#اعتراف_در_دقیقه_نود__پارت_40


رنگ نگاهش عوض شدو باحالت عصبی دروسط اتاق روبازکرد وبدون حرفی رفت .

باخودم گفتم :

من که چیز بدی نگفتم .پس چرااین اینقدر عصبانی شد وچون دوباره دلم چنگ زده شد به سمت دستشویی رفتم .

اینقدرعق زده بودم که حالی برام باقی نمونده بود دیگه بالا نمی آوردم ولی حالم هم بهتر نمی شد. حالم واقعاً خراب بود که آقاکیان دوباره وارد دستشویی شدوبی مقدمه گفت :

پاشوبریم بیمارستان توحالت اصلاً خوب نیست

بامخالفت من باحالت تحکمی گفت :

من مسئول شمام تاراخانم می فهمید ؟

باحالت غیضی گفتم :

شمامسئول من نیستید

کفری نگاهی بهم کرد وگفت:

قرار نیست تواین خونه برای تووبچه ی برادرم اتفاقی بیفته شمادست من امانتید می فهمید؟


romangram.com | @romangram_com