#اعتراف_در_دقیقه_نود__پارت_17
باشنیدن اسم خانم زمانی انگاردنیاروبهم داده باشن بلندشدم و رفتم پایین بادستای لرزون گوشی روبرداشتم
الو
صدای مرضیه خانم توی گوشی پیچید:
سلام دخترم خوبی؟
سلام مرسی مادرجون شماخوبید آقای زمانی خوب هستند؟
مرسی مادرجون
چه خبر؟
سلامتی دخترم .ولی زنگ زدم که بگم آقای زمانی باراه حلم موافقت کرده ومن همه ی کارهای لازم روانجام دادم حالامی خواستم توهم درجریان بزارم تااگه موافق هستی موضوع رابا پدرومادرت مطرح کنیم .
بادلواپسی گفتم :
خوب راه حلتون چیه ؟
من باآقای زمانی تصمیم گرفتیم که اگه تورضایت بدی تورابرای کیان پسربزرگم بگیریم . ومی تونیم به فامیل بگیم که بهمن تولحظه آخراین جوری وصیت کرده . این جوری دیگه مشکل حل میشه حالا نظرت چیه دخترم ؟
برایه لحظه مخم هنگ کرد .باصدای الو الو گفتن مرضیه خانم به خودم اومدم وباحالت منگی گفتم:
romangram.com | @romangram_com