#اعتراف_در_دقیقه_نود__پارت_14
مادرجون یه حرفی بزنید . یه چیزی بگید.
چندلحظه ای گذشت تاازشوک حرفام بیرون بیاد . تودلم داشتم به خودم لعن ونفرین می فرستادم که مرضیه خانم روکرد به من وگفت:
ولی آخه این چطور ممکنه ؟
دوباره تمام بدنم گرگرفت واحساس خفگی کردم ازخجالت نمی تونستم سرموبالا بگیرم امامجبوربودم که توضیح بدم پس تمام داستان روبرای مرضیه خانم تعریف کردم . وقتی که به پایان ماجرا رسیدم اضافه کردم که بابا ومامان هم درجریان هستند.اما باز سرم پایین بود . نمی تونستم توچشمای مرضیه خانم نگاه کنم وساکت موندم .
مرضیه خانم بادیدن سکوتم گفت :
عکس العمل بابا ومامانت چی بود؟
میخوان بچه روسقط کنم . ولی من ولی ...
حرفم روقطع کرد وگفت :
نه من نمیزارم نوه ا م روازبین ببرن .
باحق شناسی نگاهی بهش کردم وگفتم :
پس شما هم بااونا مخالفین ؟
romangram.com | @romangram_com