#استراتگوس_مرگ_پارت_81
هقهقش اوج گرفته بود:
- بذارید یه بار دیگه بغلش کنم، بوش کنم. تو رو قرآن بذارید، تو رو به هرکی میپرستید بذارید بغلش کنم، فقط یه بار دیگه!
امیلی داد زد:
- درد داره نه؟ درد داره پسرت به دست خودت کشته شد. حقته عذاب وجدان مرگ پسرت تا آخر عمرت باهاته، تا آخرین روزی که زندهای.
و با جسد هوراز از آنجا دور شد. هورزاد جیغ میکشید، داد میزد و میخواست جسم پسرش را برای آخرینبار ببیند. میخواست کمی بویش کند. میخواست تمام صورت غرق خون نوزادش را غرق بـ ـوسه کند.
داد زد:
- نبوسیدمش، برای آخرینبار نبوسیدمش. وای من پسرم رو میخوام. دیمن بذار ببوسمش. چند روزه نگرفتمش توی بغلم، چند روزه براش لالایی نخوندم. تو رو خدا بذار براش یه بار دیگه لالایی بخونم!
بازوهایش را به شدت از دستان کوموسیاییها بیرون آورد و به سمت دیمن دوید و جلوی پایش زانو زد. غرور به چه دردش میخورد وقتی فرزندش دیگر در دنیا نبود؟ وقتی که فرزندش به دست خودش کشته شده بود.
با هقهق نالید:
- دیمن تو رو خدا بذار یه بار دیگه بغلش کنم، بذار بوسش کنم، براش لالایی بخونم بعدش هرچی تو بگی خب باشه؟ فقط یک بار دیگه!
دیمن میان حرفش پرید و رو به کوموسیاییها گفت:
romangram.com | @romangram_com