#استراتگوس_مرگ_پارت_71


ابروهای دختر بر اثر تعجب بالا رفته بود. اسمش به چه درد ملکه‌ی روبرویش می‌خورد؟ با صدایی که بر اثر خشم می‌لرزید پاسخ داد:

- هاریاز. واسه چی اسمم رو می‌خوای بدونی؟

هورزاد سرش را به سمت هاریاز برگرداند و گفت:

- ببین، من برای مرگ هانیار متاسفم. هانیار برام عزیز بود. نمی‌خواستم این‌طور بشه...

هاریاز وسط حرفش پرید و گفت:

- حرف اصلیت رو بگو!

هورزاد نفس عمیقی کشید. چشمانش را باز و بسته کرد و گفت:

- لطفا کمکم کن پسرم رو بردارم و از این‌جا فرار کنم. هرچی بخوای بهت میدم.

هاریاز متفکر گفت:

- هرچی بخوام، درسته؟

هورزاد با لبخند کم‌رنگی سرش را تکان داد و گفت:


romangram.com | @romangram_com