#استراتگوس_مرگ_پارت_65
- باشه. بیا ببینیم کی از این کلبه زنده میره بیرون.
کیوان شمشیرش را غلاف کرد و گفت:
- دیگه نمیخوام قاتل باشم. میتونستم توی این مدت که همراهتون بودم کارتون رو تموم کنم.
هورزاد اخم کرد و گفت:
- کیوان بسه! گفتم بیا من آمادهام.
کیوان سریع جلوی هورزاد زانو زد و گفت:
- ملکه من قرار بود شما رو بکشم و در عوضش با امیلی ازدواج کنم. عشق چشمهام رو کور کرده بود. من رو ببخشید.
هورزاد با شنیدن اسم امیلی چشمانش گرد شد. دیمن هنوز با امیلی بود؟ لبهایش را به زور تکان داد و گفت:
- الان چی تغییر کرده؟ هنوزم فرصت داری من رو بکشی و به امیلی برسی.
کیوان سرش را بالا آورد، در چشمان هورزاد زل زد و گفت:
- امیلی یه سراب بود واسه من، یه میوهی ممنوعه بود. یه خط بسته کشیدم دور این میوه ممنوعه. بریدم از این عشق که جز تباهی هیچچیز نداره. یه جاهایی باید اعتراف کرد که گاهی قلب آدم هم اشتباه میکنه. امیلی تنها اشتباه شیرین زندگی من بود.
romangram.com | @romangram_com