#استراتگوس_مرگ_پارت_63
هورزاد کمی آرام شده بود؛ همیشه سیمبر او را آرام میکرد.
- سپاس سیمبر، فرشتهی زیباروی من.
صدای گرفتهی سیمبر دوباره به گوشش رسید:
- ملکه از این به بعد نمیتونید با من ارتباط برقرار کنید. تمامی ارتباطات شما با من بسته میشه. خودتون باید تصمیم درست، راه درست رو انتخاب کنید و بفهمید به کی باید اعتماد کرد.
- اما...
سیمبر برای اولینبار میان حرف ملکهاش پرید و گفت:
-پوزش ملکه، این هم جزئی از آزمون شماست.
هورزاد آرام زمزمه کرد:
_ این نیز بگذرد.
تماس قطع شد. نفس عمیقی کشید.
***
romangram.com | @romangram_com