#استراتگوس_مرگ_پارت_59


هر سه سریع بیرون رفتند. خواستند سوار اسب بشوند که با صدای خشن مردی از حرکت ایستادند:

- به کجا چنین شتابان!؟

به سمت صدا برگشتند. سمت چپشان با فاصله‌ی دَه متر، مردهایی هیکلی‌ که همگی صورتشان را پوشانده بودند، ایستاده بودند. هورزاد وسط قرار داشت، سیما و سیامک دو طرفش ایستاده بودند.

_من سرگرمشون می‌کنم سیامک، تو خواهرت رو بردار و برو.

سیامک بی‌توجه به هورزاد شمشیرش را از غلاف در آورد و گفت:

- من هرگز به ملکه‌ام پشت نمی‌کنم.

- منم همین‌طور.

هورزاد لبخندی زد و گفت:

- خوبه، سه به دَه، چه منصفانه‌!

و شمشیرش را بالا آورد و داد زد:

- عوضی‌ها خون همه‌تون رو می‌ریزم.


romangram.com | @romangram_com