#استراتگوس_مرگ_پارت_58

سیما با حرص گفت:

- بله، ایشون ملکه‌ی اعظم هستن. الان شما جونشون رو به خطر انداختید.

- مهم نیست سیما، کشش نده. تو و سیامک هم با من میاین.

- نه ملکه ما نمیایم.

هورزاد تند گفت:

- نمیشه باید بیاین، جون شما هم توی خطره.

همان‌موقع در به شدت باز شد و سیامک هراسان داخل آمد و گفت:

- ملکه باید هر چه سریع‌تر بریم، جاتون رو پیدا کردن.

رو به سیما ادامه داد:

- این‌جا موندن من و تو هم خطرناکه، ما هم می‌ریم. اسبامون آماده‌ست، بیاید بریم.

ریحانه سریع از ترس از خانه بیرون زد. هورزاد شمشیرش را که پشت مبل گذاشته بود برداشت و گفت:

-بریم.

romangram.com | @romangram_com