#استراتگوس_مرگ_پارت_57


ریحانه با ذوق شروع به صحبت‌ کرد:

- رفتم میدون شهر، چند نفر سراغ عروس من رو می‌گرفتن. منم گفتم ببینید بهتره دست از سر عروس من بردارید، پسرم بفهمه غیرتی میشه.

سیما و هورزاد با چشمان گرد به او خیره شدند.

ریحانه ادامه داد:

- چندتا مرد هیکلی بودن، قیافه‌شون هم ترسناک بود. باورشون نشد که عروس منه، آدرس دادم بیان خودشون، زودی میان.

سیما اختیارش را از دست داد و داد زد:

- چی کار کردی ریحانه خانوم؟ ایشون خودشون شوهر دارن با دو تا بچه.

هورزاد سریع بلند شد و دستی به پیشانی‌اش کشید. با خودش گفت: «دردت چیه دیمن؟ من که دارم میام، چرا آدم می‌فرستی سراغم من رو بکشن.»

سیما بی‌توجه به ریحانه گفت:

- ملکه چی‌کار کنیم؟ باید هرچه سریع‌تر برید.

- چی، ملکه؟


romangram.com | @romangram_com