#استراتگوس_مرگ_پارت_52
- باشه من برم عروسم یهکم استراحت کنه، مواظبش باش.
و بدون حرف دیگری رفت. سیامک فوراً سر جای قبلیاش نشست و گفت:
- ببخشید ملکه ایشون از زمین اومدن؛ واسه همین اینطور حرف میزد.
هورزاد از جایش برخاست و گفت:
- مشکلی نیست. من میرم استراحت کنم.
و به اتاقی که سیما به او داده بود، رفت. سیما و سیامک به رفتن او خیره بودند. هر دو زیبایی ملکهشان را تحسین میکردند.
هورزاد روی تخت دراز کشید. به سقف چوبی زل زد. دلش از همه طرف گرفته بود، فشار رویش بود. باز خاطرات به ذهنش هجوم آوردند.
***
«چند ماه قبل»
-هورزاد؟
-بله؟
-موهات رو هیچوقت کوتاه نکن، باشه؟
romangram.com | @romangram_com