#استراتگوس_مرگ_پارت_50
- نه. سیامک ببین کیه.
سیامک بلند شد و به سمت در رفت. در را به اندازهای که بتواند بیرون را ببیند باز کرد. وقتی فرد موردنظر را دید، آرام در را باز کرد و گفت:
- بفرمایید ریحانه خانوم.
- برو کنار، اینجوری از مهمون پذیرایی میکنن؟
سیامک کلافه کنار رفت و ریحانه وارد خانه شد. هورزاد متعجب به همان پیرزنی که به هنگام ورود او را دیده بود، خیره شد. ریحانه بیتوجه به سیما و سیامک، تند کنار هورزاد نشست.
- خوبی ننه؟
چشمان هورزاد گرد شد؛ زیرا روی سخن پیرزن با او بود.
- بله سپاس، خوب هستیم.
پیرزن خندید که چروک کنار چشمهایش بیشتر شد.
- ننه چرا خودت رو جمع می بندی؟ راحت باش.
هورزاد کلافه نیمنگاهی به سیما انداخت و سپس به صورت گوشتآلود و پرچروک ریحانه خیره شد.
- بله مادرجان خودم رو جمع نمیبندم. کاری داشتید با ما... یعنی من؟
romangram.com | @romangram_com