#استراتگوس_مرگ_پارت_49
سیامک: اونها مطمئن بودن که شما اینجا هستید؛ چون مردم انکار کردن و گفتن چنین کسی و ندیدن؛ اما گفتن مطمئن هستن که شما اینجا، توی این شهرید.
هورزاد خشمگین سرجایش نشست:
- حتی نمیتونم ارتباط ذهنی برقرار کنم؟
- نه.
عصبی شده بود و نمیدانست چه کند.
سیما ناراحت گفت:
- ملکه ناراحت نباشید. یکی دو روز بمونید اونا هم میرن.
هورزاد با خود فکر کرد؛ هنوز وقت دارد، پس بهتر است یکی دو روز اینجا بماند.
- باشه میمونم.
با صدای در، هر سه از جای پریدند. هورزاد کنجکاو گفت:
-منتظر کسی بودید؟
romangram.com | @romangram_com