#استراتگوس_مرگ_پارت_23


آیدین نفس عمیقی کشید. کیوان ابرویی بالا انداخت و به آن دو اشاره کرد. هورزاد کنجکاو سرش را به معنی «چی؟» تکان داد. کیوان شروع به قدم‌زدن کرد و کنار هورزاد ایستاد.‌ فرهاد و آیدین از جایشان پریدند.

فرهاد: شنیدی؟

آیدین ابروهای پرپشتش را درهم کشید و گفت:

- آره. بی‌خیال، خیالاتی شدیم.

هورزاد به کیوان اخمی کرد. کیوان لبخند مرموزی زد و به یک‌باره با جادوی مخصوصش آتش را خاموش کرد. آیدین و فرهاد ترسان به دودی که از چوب‌های خاموش‌شده بلند می‌شد، خیره شدند.

فرهاد لرزان گفت:

- این چی؟ اینم خیالاتی شدیم؟!

آیدین که غرورش اجازه نمی‌داد ترسش را برملا کند گفت:

- باد خاموش کرده.

کیوان باز خواست سربه‌سر دو جوان بگذارد که هورزاد پیش‌دستی کرد و خود را به آن دو جوان نشان داد. آن دو جوان جا خوردند و به هورزاد خیره بودند.

هورزاد لبخندی زد و گفت:


romangram.com | @romangram_com