#عشقی_برای_کشتن_پارت_87

یه لحظه یاد پدرش افتاد...حتماً نگران شده. _:رز، من الآن میرم..زود برمیگردم.
رز سری تکون داد، سهیل رفت با تلفن بخش به پدرش تماس گرفت
پدر:الو...سهیل...چی شده؟ رز حالش خوبه؟ چی شده؟ من چیزی به مادرت نگفتم تا ناراحت نشه، گفتم اول به خودت زنگ بزنم..چی شد؟.
_:آره...فقط بچمون... پدرش با بهت گفت:از دست دادینش؟.
سهیل سری تکون دادوگفت:آره پدر...ولی من کسی که زد به رزو در رفت وهرجور که شده پیداش میکنم..ازش نمیگذرم بی وجدانو.
پدرآهی کشیدوگفت:خدا بهتون صبر بده...مخصوصا رز...دوباره که میتونید بچه دار بشید آره؟.
سهیل سری تکون دادوگفت:آره پدر...
_:خوب خوبه...من به مادرت میگم بیاد پیش رز......نگران نباش. _:ممنون پدر..
همون روز رز مرخص شد..سهیل دست رزو گرفته بود وسوارماشین شدن.

رز حسابی گرفته بود.سهیل هم همینطور. سهیل:رز...خوبی؟.

romangram.com | @romangram_com