#عشقی_برای_کشتن_پارت_84
سهیل لبخندی زدوگفت:نه..اون قضیه حل شد..
_:باز خوبه دراین مورد عجولانه تصمیم نگرفتی..
گوشی سهیل زنگ خورد.
_:الو...سلام...خودم هستم، بفرمایید..چی؟..رز؟ همسرمه چطور؟..چی؟ کودوم بیمارستان؟...باشه..من الان خودمو میرسونم. بعد قطع کرد.
سهیل هول کرده بودو قلبش تند تند میزد...احساس میکرد نمیتونه نفس بکشه.
پدرش هم که هول شده بودو نگران بود گفت:چی شده؟. _:رز...باید برم پدر...
چند دقیقه بعد راه افتاد سمت بیمارستان...نمیدونست چجوری این راهو تا بیمارستان طی کرد.
رز تو اتاق عمل بودو سهیل هم ته دلش دعا میکرد، اشکش از گوشه چشمش سرازیر شد...غرورش براش مهم نبود مهم سلامتی همسرش بود... قلبش داشت از سینه میزد بیرون.
دستشو گذاشت رو قفسه سینشو نفسای عمیقی کشید ولی آروم نمیشد.
دکتر اومد بیرون سهیل:آقای دکتر...همسرم دکتر:حالش خوبه...خطر از بیخ گوشش گذشت.
سهیل قلبش آرومتر شد.... سریع گفت:بچه ام چی؟...اون چی؟.
romangram.com | @romangram_com