#عشقی_برای_کشتن_پارت_82
سهیل خندیدوگفت:چشم. سهیل گوشیو داد به رز..خیلی دوست داشت ببینه مادرش داره چی میگه به رز.
رز گه گاه سری تکون میدادو میگفت باشه ..بله...گه گاه هم میخندید..
هر وقت که سهیل میرفت سرکار به رز هی سفارش میکرد کار نکنه..ناهار زیاد بخوره وبعضی وقتا رز خواب بود وقتی که میرفت سرکار..حتی برای رز گل هم میخرید تا روحیه اش عوض شه.
تا اینکه.. بالأخره صبر شاهین لبریز شد...به سهیل شک کرده بود.
داشت حاضر میشد. هی باخودش میگفت:سهیل خان...منو میخوای بپیچونی آره؟...باشه...خودم تنهایی ادامه میدمو به کمک تو هم احتیاجی ندارم، تو به اندازه کافی تا اینجا کمک کردی..از اینجا به بعدشو خودم میرم...تنها، فکر کردی نفهمیدم به رز احساس پیدا کردی که داری لفتش میدی؟!..احمق.
سوار ماشینش شدو رفت سمت خونه رزوسهیل ومنتظر موند. بیرون خونه منتظر بود.
میخواست کارو یه سره کنه.
شاهین:رز...برای همیشه که اون تو نمیمونی....بالأخره میای بیرون، خیلی داری از زندگیت لذّت میبری نه؟...ولی این خوشی زیاد دوومی نداره.. یعنی من نمیزارم که دووم داشته باشه.
سهیل هم داشت حاضر میشد که بره بیرون.
سهیل:من یه قرار ملاقات با پدرم دارم..دوست نداشتم تورو تنهات بزارم ولی چاره ای ندارم.
رزلبخندی زدو گفت:نه...اشکالی نداره..منم امروز نوبت دکتر دارم..باید برم.
romangram.com | @romangram_com