#عشقی_برای_کشتن_پارت_79
این حرفو در کمال صداقت گفت..بدون اینکه ذرّه ای غرور بخرج بده.
رز نگاش کردو نگاه صادق سهیل رو متوجه شد.
رز با خودش گفت:نمیتونم ریسک کنمو خوشبختیمو با دستای خودم نابود کنم..من سهیلو دوست دارم..ازم عذر خواهی کرد، تو تنها نیستی رز.
بعداز کمی تامل گفت:تو منو حسابی ناراحت کردی، باشه..میبخشمت...ولی یادت باشه من هیچوقت ازت نپرسیدم که قبل از ازدواج دوست دخترات چجور آدمایی بودن..اینو فراموش نکن.
سهیل سرشو انداخت پایینو گفت:من خیلی با دخترا نبودم...بعدش هم که قلب من فقط برای تو تپیدو میتپه، پس با من میمونی؟.
گفتن این حرفا کمی براش سخت بود ولی بالأخره گفت..
رز هم بهش لبخند زد. سهیل هم خندون بطرف رز رفتو درآغوشش گرفت وجفتشون خندیدن.
این تصمیمی بود که سهیل برای همیشه گرفته بود...بدون انتقام..بدون خشمو کینه..
***
بعد از اون سهیل سعی میکرد شاهین رو دست به سرکنه ویا بهش وعده و وعید بده که حواسش هست و فکرایی تو سرش داره. ده پونزده روز همینجوری گذشت..
romangram.com | @romangram_com