#عشقی_برای_کشتن_پارت_76
_:نه آقا سهیل...اگر میخوای از شر من خلاص بشی این حرفارو نزن، منم بچه رو سقط میکنم.
سهیل ناباورانه به رز نگاه کرد..رز خیلی از دست سهیل ناراحت بود که این حرفو زد..فکر میکرد سهیل دوسش نداره وصرفاً بخاطر بچه است که این حرفارو میزنه.
_:تو اینکارو نمیکنی...ببین رز، تو پیش من زندگی میکنی تا وقتی بچه بدنیا بیاد، اون موقع تصمیم میگیریم که باهم باشیم یانه....اینجوری راضی میشی؟.
رز هم چیزی نگفت وروشو کرد اونورو دستشو کشید رو صورتش.
سهیل پوفی کشیدوگفت:خواهش میکنم رز...بامن زندگی کن...خواهش میکنم...
ملتمسانه به رز نگاه کرد..رز هم متوجه نگاهش شد.
سهیل اینارو گفت و ناراحت رفت تواتاق.رز هم ناراحت رو مبل نشست، گیج شده بود... نمیدونست چیکار کنه... به شیکمش نگاه کردو دستشو کشید روشو زیر لب گفت:منو ببخش که حرف از سقط کردنت زدم..هنوزم باورم نمیشه که دارم مادر میشم، حسّ خیلی خوبیه...خیلی خوب.
سهیل یواشکی به حرکات رز نگاه میکرد..لبخندی زدو رفت تو اتاق...باید به رز فرصت بده، تو این چند روز بدجور با رز برخورد کرده بودو شرمنده بود. چون فکرش مشغول بود دیر خوابش برد.
رز هم تواتاق خواب خوابیدو نزاشت سهیل پیشش بخوابه و فرستادش پذیرایی.
انگار حالا نوبت اون بود که واسه سهیل طاقچه بالا بزاره. روز بعدش هم سهیل از خونه نرفت بیرون. داشت تلفنی با شاهین حرف میزد. _:رز حامله است...من دارم پدر میشم...
romangram.com | @romangram_com