#عشقی_برای_کشتن_پارت_75
سهیل هم عصبانی دروبازکرد.
رز سریع سرشو چرخوند سمت سهیل، اولش کمی جا خورد ولی بعد سعی کرد خونسرد باشه. گفت:اِ...سهیل...تو کی اومدی؟.
سهیل هم که کنترلشو از دست داده بود عصبانی گفت:رز...اینقدر با این عکس صحبت نکن، اون مرده...میفهمی؟ سارامرده.
بعد عکس خواهرشو برداشت ومحکم زد زمین وشیشه اش شکست. رز اصلا انتظار چنین عکس العملی رو از طرف سهیل نداشت. حسابی متعجب بود.
بلند شدو عکس رو برداشت و گفت:اون زنده است...زنده است...چرا هی میگی خواهرت مرده؟ چرا؟..مگه نگفتی بهش وابسته بودی.. بعد گریش گرفت و با عکس از اتاق اومد بیرون. رز با خودش گفت: سهیل عکس خواهر خودشو زد زمین..اصلاً چی باعث شده اینقدر عصبانی بشه؟ حرفای پای تلفنمو شنیده یعنی؟ منو باش فکر میکردم خندون میاد خونه...
سهیل هم بعدش از اتاق اومد بیرونو دید که رز روی کاناپه نشسته واشکشو پاک میکنه. اومد جلو.
سهیل نفس عمیقی کشیدو سعی کرد آروم بشه. گفت:تو بارداری آره؟...شنیدم..
رز با ناراحتی گفت:من؟....آره، متأسفانه.
سهیل نگاش کردو خونسرد گفت:چرا متأسفانه؟...بخاطر رفتارم میگی؟...منو ببخش، زود قضاوت کردمو حرفای تورو هم گوش ندادم...منو ببخش.
_:دیگه فایده نداره...تو منو خورد کردی...به من اعتماد نکردی...بدتر ازاون اینکه نخواستی به حرفای من گوش بدی وبهم فرصت ندادی که از خودم دفاع کنم...ببخشمت؟..تازه اینجور عصبانی اومدیو داری داد میزنی.. نکنه بخاطر بچته؟.
سهیل:رز چی داری میگی؟..تو خودت جای من بودی چیکار میکردی؟...نه...جداً تو بودی چیکار میکردی؟ من دیگه بابت دوستیت با اون مرد سرزنشت نمیکنم....منو ببخش..نمیدونی وقتی که همسر اون مرد اومد پیشمو با اشکو آه حرف میزد من چه حالی شده بودم، به...به هزار بدبختی تونستم ساکتش کنم، فکرم حسابی درگیره رز.
romangram.com | @romangram_com