#عشقی_برای_کشتن_پارت_73
سهیل دیگه نتونست این رفتار شاهینو تحمّل کنه، ایستادوگفت:شاهین..فراموش نکن که اون همسر منه، تا حالا همه کارارو من کردم...پس تو بدون من نمیتونی کاری بکنی.
شاهین پوزخندی زدوگفت:درسته... تو تا اینجا خیلی خوب عمل کردی...ولی من کمک زیادی نکردم، سهیل..به سارا فکر کن..مطمئنم که اونم میخواد ما انتقام بگیریم...نزار پاهات شل بشه، باید یه کاری بکنیم تا روح سارا به آرامش برسه...متوجه میشی؟.
سهیل فکری به سرش زد؛ بااینکه قلباً راضی به انتقام نبود اما برای اینکه در جریان کارای شاهین باشه مجبور شد موافقت کنه. تا شاید بتونه جلوشو بگیره، نباید اعتماد شاهینو از دست میداد..
شاهین مممکن بود کارای بدتری هم بکنه پس باید درجریان باشه.
سهیل:بسیار خوب...منم هستم، همونطور که تو گفتی ما ادامه میدیم.
شاهین لبخندی زدوگفت:ای ول...دمت گرم. بعد سهیل رو بغل کرد.
سهیل:منتظر باش..بزار من برم خونه تا ببینم تکلیفم با رز چی میشه.
_:باشه...من منتظرم.
سهیل اومد بیرون. توراه حسابی فکر کرد. داشت قدم میزد. رو یه نیمکت نشست.
تو دلش گفت:نه...من نمیتونم ادامه بدم...دیگه نمیتونم،این کار درست نیست..من نباید بزارم شاهین بفهمه واز زندگی رزبرم بیرون، آره...دیگه نباید این زن بی گناه رو اذیت کنم...باید طلاقش بدم..رز منو ببخش، من بهت علاقه مند شدم اما نباید بشم چون...دیگه نباید باهم زندگی کنیم، من لیاقت تورو ندارم، اینجوری فقط شاهین اذیتت میکنه ومنو هم هی میخواد تحریک کنه...باید تمومش کنم وپای خودمو بکشم کنار..این تنها راهه، منو ببخش.
قطره اشکی از گوشه چشمش چکید..سریع پاکش کرد.
romangram.com | @romangram_com