#عشقی_برای_کشتن_پارت_71
رز که دید سهیل سکوت کرده ورفته تو فکر گفت:ولی به قول تو...دیگه هیچی مثل سابق نمیشه...نه؟ تو بهم توهین کردی...
سهیل نمیدونست چی باید بگه .فقط گفت:رز.. به من ...به من فرصت بده.
فقط همینو تونست بگه... فقط همین.
اینو گفت وبلند شد. رز:سهیل... سهیل رفت تو اتاق.
تودلش گفت:باید چیکار کنم؟...اون نمیدونست...نمیدونست، خدای من...قسم خورد که نمیدونه...رز قسم خورد.. لباساشو پوشیدو سریع رفت بیرون.
رز:سهیل...سهیل کجا میری؟...ای خدا...از دست این.
با خودش گفت:یعنی حرفمو باور کرد؟ من قسم خوردم...سهیل خیلی باید بی رحم باشی که حرفمو باور نکنی...اگر مثل قبل خندون بیای سراغم شاید بهت یه فرصت دیگه بدم.
سهیل داشت قدم میزدو فکر میکرد، اینقدر فکر کرد که احساس کرد مغزش داره منفجر میشه.
تا صبح بیرون بودو بعدش رفت خونه شاهین.
شاهین خمیازه کشیدو از جلوی در اومد کناروگفت:صبح به این زودی اومدی...چی شده؟ امروز که با رز بحث کردی آره؟.
سهیل نشست رو مبل وگفت:شاهین....شاهین رز...رز نمیدونست شوهر سارا زن داره....اون واقعا نمیدونست، قسم خورد.
romangram.com | @romangram_com