#عشقی_برای_کشتن_پارت_70



سهیل:چی گفتی؟. _:گفتم که من نمیدونستم که اون مرد متأهله..از دوستی با اون قصد بدی نداشتم ولی اون بود که هی بهم میچسبید...اولش گفت قصدش آشناییه وبعد مثل کنه هر روز میومد سراغم، قسم میخورم سهیل..
سهیل نمیتونست حرف رز رو باور کنه.
گفت:دروغ میگی؟ یا میخوای کارتو توجیه کنی ...ویا..
رز سری به نشونه تأسف تکون دادوگفت:برات متأسفم که بهم اعتماد نداری...من میخواستم زودتر بهت بگم ولی تو بهم فرصت حرف زدن ندادی...
_:رزتو....تو نمیدونستی که اون متاهله؟...واقعأ؟.

سهیل همچنان متعجب بود. چون اگر این حرف رز راست بوده باشه . سهیل باید درمورد انتقامش تجدید نظر بکنه. این حرف رز یعنی هرچی تواین مدّت خودشو شاهین برای انتقامشون برنامه ریزی کردن اشتباه بوده...
رز کمی نزدیکتر به سهیل ایستادو زل زد به چشمای سهیل وگفت:به ارواح خاک پدرومادرم من نمیدونستم اون عوضی زن داره...
سهیل سکوت کردو رفت تو فکر. همه چی رو سرش خراب شد..احساس سنگینی میکرد، چطور این به فکرش نرسیده بود که رز ممکنه ندونه؟ اینقدر آتیشش تند بود که خودشو شاهین بریدنو دوختن...یعنی رز مقصّر نیست؟ مگه میشه؟... اینا افکاری بود که در طول یکی دو دقیقه به ذهن سهیل هجوم آوردم..

romangram.com | @romangram_com