#عشقی_برای_کشتن_پارت_69

پدر اخم کردوگفت: بجای این کارا تصمیم نهاییتو بگیر.
مادر:اینجوری نمیشه..من باید برم خودم باهاش حرف بزنم...باید خودم با رز حرف بزنم.
سهیل و شاهین جا خوردن...شاهین خواست چیزی بگه که سهیل زودتر گفت:نه مادر...قبلا هم بهتون گفتم..من خودم میتونم این قضیه رو حل کنم...باهاش حرف میزنمو تصمیم نهاییمو میگیرم.
شب بعدش هم سهیل رو کناپه خوابید. رز دیگه نمیتونست این رفتار سهیل رو تحمل کنه.
رو به عکس سارا گفت:تو خودت شاهد باش که برادرت بدون اینکه حرفای منو بشنوه قضاوت کرد...دیگه نمیتونم صبر کنمو خودمو گول بزنم که ممکنه بیاد سراغم تا حرفای منو بشنوه...
بعد بلندشدو رفت پذیرایی. دید سهیل دراز کشیده. سهیل تا دیدش چشماشو بست.
رز:دیدم که بیداری... سهیل چیزی نگفت وچشماشو باز نکرد.
_:هی به خودم گفتم میای سراغم تا حرفامو بشنوی...اما نشد، تو تنهایی قضاوت کردی...حتی نخواستی حرفای منو گوش بدی، این عدالت توئه آره؟. سهیل باز هم سکوت کرد.
_:باشه...باز هم سکوت کن...ممکنه حرف منو باور نکنی ولی من باید بگم...راستش سهیل،.من اصلا نمیدونستم که اون مرد متأهله...باور کن من نمیدونستم، اون میخواست باهام آشنا بشه همین..ارتباط با اون مردک دروغگو یه مدت کوتاه بود، باور کن..همینو میخواستم بهت بگم.
سهیل با شنیدن این حرف جا خوردو چشماشو باز کردو نشست.
***

romangram.com | @romangram_com