#عشقی_برای_کشتن_پارت_61

سهیل:الو...سلام داداش.. شاهین:سلام..خوشحالی، حسابی داره بهت خوش میگذره آره؟.
سهیل سیبی رو گاز زدوگفت:بهتر از این نمیشه.. تازه رز داره غذای مورد علاقمو درست میکنه، حسابی ازش استفاده کردم...نکه خوشحاله...
شاهین پوزخندی زدوگفت:متاسفانه این خوشحالی زیاد دوومی نداره چون من عکس گیر آوردم... عکس...البته به هزار بدبختی وفلاکت ،وقتشه.
سهیل قیافه اش درهم شدوگفت:من تازه داره بهم خوش میگذره، بزار فردا میام ازت میگیرم...ضدّ حال.
شاهین خندیدوگفت:باشه...امیدوارم این دختره دلتو ندزده. _:نه بابا توهم...
رز صداش کرد. شاهین:برو...همسر نازنینت داره صدات میکنه، برو غذا بخور فردا حرف میزنیم. بعد خدافظی کردن.
روز بعدش سهیل رفت خونه شاهین و عکسو ازش گرفت.
شاهین دست به سینه روی مبل روبه روی سهیل نشسته بود.
به حالت مسخرگی گفت:زنت چطوری گذاشت از خونه بیای بیرون؟.
سهیل اخم کردو درحالی که به عکس نگاه میکرد گفت:مسخره نکن...ولی اگر پرسید من بهش بگم از کجا این عکسو گیر آوردم؟.
شاهین بعداز کمی تأمل گفت:بگو...آهان...بگو خانواده زن این مرده دنبالش بودن تا ازش شکایت کنن... بگو بعدش فهمیدن من شوهرتم اومدن که بامن حرف بزنن.

romangram.com | @romangram_com