#عشقی_برای_کشتن_پارت_60
سهیل احساس کرد دردی توی قفسه سینه اش پیچیده.
دستی به صورتش کشیدوگفت:هواگرم شده نه؟ من برم کولرو روشن کنم.
بلند شد رفت سمت کولر که به پذیرایی هم دید نداشت. تکیه داد به دیوارو نفس عمیقی کشید.
ایندفعه نزاشت افکار منفی سراغش بیاد.
با خودش گفت:رز نمیفهمه .. سهیل، چرا رز برات مهم شده؟ احساس اون نباید برات مهم باشه، مگه ضربه زدن به اون چیزی نیست که میخواستی؟.
گوشیشو از جیبش درآوردو عکس سارارو آورد..چشمای خندون سارا...لبخند دل نشینش.
پوزخندی زدوبا خودش گفت:شوهر تو چجوری تونست ازت بگذره؟ الآنم که فرار کرده...مردک.
صدای رز اومد:سهیییل..رفتی کولر بکاری؟. سهیل خندیدو کولرو روشن کردوگفت:اوووومدم.
رز احساس خوشبختی میکرد. احساسی که دوست نداشت باهیچی عوض کنه. سهیل هم اینو متوجه شده بود که رز حسابی خوشحاله. شاهین یه عکس از شوهر سارا رو گیر آورد.
سهیل خونه بودو رز تو آشپز خونه. گوشی سهیل زنگ خورد.
romangram.com | @romangram_com