#عشقی_برای_کشتن_پارت_57
از اون روز رزو سهیل با هم میرفتن بیرون . پارک،سینماو هرجایی که دوست داشتن.
یه بار که رفته بودن سینمای نزدیک خونشون، فیلم که تموم شدو داشتن برمیگشتن کسی رز رو صدا زد... رز برگشتو با تعجب پویا رو دید..نسبت به قبل لاغرتر شده بود. اومد جلو..
رز با تعجب سلام کرد.. پویا لبخندی زدوگفت:سلام، خوبین؟ فکر نمیکردم دوباره ببینمتون.
سهیل اخم کردو خیلی سرد سلام کردو سعی کرد اصلاً به پویا نگاه نکنه،از پویا خوشش نمیومد.. دلیلشو نمیدونست.
پویا لبخندی زدو روبه رز گفت:خوبی؟ خوشبختی؟.
رز لبخند خجالت زده ای زدوگفت:آره. بعد با لبخند به سهیل نگاه کردوگفت:سهیل مرد خیلی خوبیه.
سهیل به رز لبخندی زد اما تمام سعیشو کرد چشمش به چشم پوبیا نیفته...دوست داشت دست رزو بگیره وبره...
پویا که میدید سهیل داره حرص میخوره لبخند زدو رو رز گفت:خوب خداروشکر که خوشبختی، راستش من هنوز نتونستم کامل فراموشت کنم ولی حالا که دارم تورو خندون با همسرت میبینم فکر کنم فراموش کردنت راحت تر باشه.
سهیل با اخم نگاش کردولی پویا به سهیل لبخند پیروزمندانه زدو گفت:موفق باشی آقای سهیل، مواظب رز باشیدو اذیتش نکنید، بهتره قدرشو بدونی.
سهیل اخمش غلیظ تر شدو خواست چیزی بگه که پویا سریع خدافظی کردو رفت.
سهیل پوفی کشیدو سعی کرد به اعصابش مسلط باشه وگفت:پسره ی عوضی، داره به من میگه چیکار کنمو چیکار نکنم...
romangram.com | @romangram_com