#عشقی_برای_کشتن_پارت_51
رزنفس عمیقی کشیدوگفت:مطمئنی که لازمه از الان بچه دار بشیم؟...تو که فعلا بچه نمیخواستی.
_:تصمیمم عوض شد...من بچه میخوام رز...تو چی؟.
رزبا اشتیاق گفت:معلومه...کیه که بچه دوست نداشته باشه...تو خیلی سرت شولوغه، امیدوارم بخاطر بچتم که شده یه روزو کامل خونه باشی.
_:رز! اینقدر بی انصاف نباش...من دارم واسه خودمون کار میکنم، واسه زندگیمون.
_:میخوای من یکی از خونه هامو بفروشم ویا پول اجاره رو ببرم بالاتر که تو کمتر کار کنی؟.
_:نه...میخوام دستم تو جیب خودم باشه.
_:ولی این پول زنته... سهیل اخم کرد و با تشر گفت:رز....
_:مهم نیست...اصلا شامتو بخور، دیگه بهش فکر نکن...چون تو گفتی بچه میخوای من این پیشنهادو دادم.
سهیل که همچنان اخم کرده بود گفت:این چه ربطی به بچه داره؟.
_:واقعا نفهمیدی؟...تو همش سرکاری، با این وضع توقع داری من بچه بیارم؟...بخاطر همین پیشنهاد فروش خونمو بهت دادم، بخاطر اینکه تو کمتر سرکارت باشی..حالا فهمیدی؟.
_:درک میکنم اما منم واسه خودم غرور دارم.
romangram.com | @romangram_com