#عشقی_برای_کشتن_پارت_50
رزاومد سمتشو گفت:سلام سهیل جان... زود بیا که یه غذای مورد علاقتو درست کردم، بخند...چرا گرفته ای؟
سهیل گلو کادو رو گرفت سمتشو گفت:ممنونم رز، و..معزرت میخوام..من توی این مدت بخاطر کارم، وقضیه ماه عسل واین مسائل خیلی از تو دوری کردم، ذهنم خیلی مشغول بود..اینا برای جبران.
رز لبخندی زدو به گلو کادو نگاه کردوگفت:دستت درد نکنه، چه گل زیبایی..اشکال نداره، درکت میکنم..بیا اول غذا بخوریم.
سهیل سری تکون دادوگفت:باشه...الان. بعد رفت لباساشو عوض کردو اومد.
نشستن سر سفره شام. رز:بخور.....خوشمزست؟.
سهیل قاشقی دهنش گذاشت..دست پخت رز بعضی وقتا اونو یاد سارا مینداخت، سارا هم گه گاه غذا درست میکردو هنوز نخورده میپرسید خوشمزه است یانه.
گفت:آره..دستت درد نکنه _:نوش جان.
سهیل به رز نگاه کرد، امروز به خودش رسیده بودو لباسای شادی تنش کرده بود..مطمئن بود که وقت گفتنشِ.
_:رز! من باید یه چیزی رو بهت بگم...
رز تو چشمای سهیل نگاه کردو گفت:چیزی شده؟.
_نه...راستش من خیلی فکر کردم...فکر کنم واقعاً جای یه بچه تو زندگیمون خالیه.
romangram.com | @romangram_com