#عشقی_برای_کشتن_پارت_48

سهیل سری تکون دادوگفت:فایده نداره شاهین...این خیلی صبورترو سرسخت ترازاونچیزیه که ما فکرشو میکردیم
شاهین:یعنی چی؟.
_:یعنی مهربونه...شکایت نمیکنه،یا...حواسش هست که چجوری مسأله رو بین خودش ومن حل کنه تا دعوامون نشه...باهوشه،...منم دیگه عقلم کار نمیکنه...باید یه کار اثرگذار بکنیم.
شاهین پوزخندی زدوگفت:آخه توهم کار مهمی نمیکنی که، بهانه میگیری، با دعوا کردن کار ما پیش نمیره نابغه.
سهیل چیزی نگفت.. شاهین فکری کردو یکدفعه از جاش پریدوگفت:ایییینه.
سهیل دو متر از جاش پرید.. _:کوفت....ترسیدم،چته؟ چیو اینه؟.
شاهین لبخندی زدوگفت:یه فکر بکر...خدا کنه نه نگی..بهترین راهه.
_:بگو چیه... شاهین نشستو گفت:بچه...راهش اینه...بهتر از این نمیشه.
سهیل چشماش چهارتا شد، به گوشاش اعتماد نداشت..بچه؟!؟!
***
گفت:دیوونه شدی؟.... _:احمق...چرا نمیگیری...ازش بخواه یه بچه بیاره.

romangram.com | @romangram_com