#عشقی_برای_کشتن_پارت_47
رز خیلی صادقانه وخونسرد گفت:منتظر تو بودم.
_:درهر صورت اومدم دیگه...صبر کردن نداره که...حالا توبرو بخواب.
داشت میرفت سمت اتاق که رز سریع گفت:بخاطر یه موضوع بی ارزش داری اینجوری میکنی؟.
سهیل بدون اینکه برگرده سمت رز گفت:خسته ام، دست از سرم بردار رز.
رز لباشو بهم فشردو هیچی نگفت.. سهیل صدای نفس کشیدن تند تند رز رو حاصل از عصبانیت شنید، لبخند نامحسوسی زدو رفت تو اتاق.
سهیل این رفتارا رو میکردوبهانه میگرفت اما رز آدمی نبود که زیاد کاروبه دعوا بکشونه.
از یه طرف هم حرفای رز درمورد سارا کمی نوک تیزچاقوی انتقام سهیل رو کند میکرد. سهیل از شاهین با وجدانتر بود.میترسید که نکنه یه وقت عاشق رز بشه.
مدتی گذشت..شاهین که به سهیل فرصت داده بود صبرش لبریز شده بود...اومد خونه سهیل.
داشتن چای میخوردن...
شاهین:خوب...چی شد؟ من نپرسم تو هم چیزی نمیگیها. _:چی؟
شاهین با اخم به سهیل نگاه کردوگفت:تازه سلام....رزو میگم...الان نزدیک به یه ماهه که شماها ازدواج کردید.
romangram.com | @romangram_com