#عشقی_برای_کشتن_پارت_46

با مشت به فرمون زدو زیر لب گفت:انگار به همین راحتیها هم نیست...خدایا...سارا...سارا.
رز درو باز کردو نشست. سهیل استارت زدو رفت سمت خونه.
رز فکر میکرد میتونه شب خوبی داشته باشه ولی...البته رز بیدی نبود که با این بادا بلرزه.
وقتی رسیدن سهیل رفت سریع لباسشو عوض کردو نشست پای تی وی.
رز تو اتاق بود..منتظر بود سهیل بیاد ولی انگار دست از سر تی وی نمیخواست برداره.
سهیل هم اینقدر الکی این کانال اون کانال کرد که رز خوابید...تی وی رو خاموش کرد وهمونجا دراز کشید...
بعد از اون شب سهیل با رز سر سنگین شد...صبح زود میرفت سر کارو وقتی میرسید خونه خستگی رو بهانه میکردو میخوابید، به رز فرصتی نمیداد تا باهم حرف بزنن.
یه شب هم دیر اومد خونه. رز دست به سینه جلوش ایستاده بود.

رز:سلام...چرا دیر کردی؟.
سهیل نگاه خستشو همراه با اخم به رز دوختو گفت:کار پیش اومد...با شاهین بودم، توچرا نخوابیدی؟.

romangram.com | @romangram_com