#عشقی_برای_کشتن_پارت_45

رز نشست کنارشوگفت:آدم برای ازدواجش مرخصی میگیره، تازه توکه پدرت رئیسه وداداشت همه کارست مرخصی نگرفتی..میدونی چیه سهیل؟ دوست ندارم باور کنم که خودت نخواستی بریم ماه عسل.
سهیل با اخم به رز نگاه کردوگفت:فکر کردی کسی که باباشو داداشش همه کارن هروقت بخواد میتونه سر کار نره؟.
_:منظور من این نبود..
_:منظورتو فهمیدم، فکر میکردم درک میکنی..این چندمین باره داری مسئله ماه عسلو پیش میکشی؟ حالا یه روز میریم دیگه.
رز ابروهاشو انداخت بالاو سهیل رو نگاه کردوگفت:من تازه دومین باره گفتم، مگه اولین باری که گفتی نمیریم ماه عسل به جز یه اخم ساده چیز دیگه ای گفتم؟اصلاً مگه دختری به باگذشتی من پیدا میشه که از ماه عسلش بگذره؟...نه خودت بگو.
سهیل چیزی نگفتو به روبه روش نگاه کرد...خوب میدونست که حق با رزِ.
فکر میکرد میتونه خوب از پس رز بربیادو اشکشو دربیاره ولی انگار نتونسته خوب رز رو بشناسه... با خودش فکر میکرد که اشک این دختر به همین راحتی در نمیادو نمیشه کاریش کرد، انگار فهمیده بود که بازیگر خوبی نیستو تو آزار دادن آدما زیاد نمیتونه موفق باشه.. قبل از ازدواجش مطمئن بود که بخوبی میتونه قضیه رو پیش ببره وقلبشو آروم کنه ولی انگار اشتباه میکرد.. برعکس خودش میدونست اگه شاهین میومد وسط حساب رز رو میرسید ولی سهیل..
رز پوفی کشیدوگفت:میدونستم چیزی نمیتونی بگی.
سهیل فقط با صدای بلند گفت:بس کن رز، اعصابمو بهم نریز...اَه.
طاقت نیاوردو بلند شدو رفت سمت ماشین.
رز بلند شدو سهیل رو صدا زد ولی اون دیگه سوار ماشین شده بود.

romangram.com | @romangram_com