#عشقی_برای_کشتن_پارت_43

یک ساعتی موندنو میوه چای خوردنو بعد رفتن...توراه بودن...
سهیل ساکت داشت رانندگی میکرد..
رز نفس عمیقی کشیدوگفت:سهیل، ما ماه عسل که نرفتیم، بیرون هم زیاد نمیریم، ولی من میخوام جایی رو بهت نشون بدم..جلوتر بپیچ به راست.
سهیل با اخم گفت:چرا؟ کجا؟. _:اِ..سؤال نپرس دیگه..برو دیگه.
سهیل پوفی کشیدو زیر لب گفت:خوبه حالا چند روزه تازه ازدواج کردیم.
رز شنیدو لبخندی زدو چیزی نگفت...رز آدرس میدادو سهیل میرفت...خود سهیل هم اطرافشو نمیشناختو نمفهمید که کجا میرن.
تا اینکه بالأخره رز دستور ایست داد..
نگاهی به اطرافش انداختو گفت:خووووبه..همینجاست.

بعد با لبخند به سهیل نگاه کرد.
سهیل که همچنان اخم روی پیشونیش داشت گفت:اینجا کجاست؟ رز من خسته ام، حوصله ندارم، دوست دارم زود بریم خونه.

romangram.com | @romangram_com