#عشقی_برای_کشتن_پارت_42
مادر:درسته که سارا دیگه نیست، ولی درعوضش رز مثل دختر خودم میمونه، مثل سارای خودم.
سهیل وشاهین از این حرف مادرشون خوششون نیومد.
بعداز شام سهیل وشاهین دو نفری رفتن تو اتاق سارا ودروبستن.
سهیل رو تخت نشستو شاهیندست به کمر ایستاده بودو عصبی بود.
شاهین:چه خودشیرین...میخواد جای خواهرمارو بگیره...ولی کور خونده...انگار به همین سادگیهاست.
_:فعلا که مادروپدر ازش خوششون اومده...میخوای چیکارکنی؟.
شاهین به سهیل خیره شدو گفت:سهیل...تو با اون ازدواج نکردی واسه تفریح، قرار هم نیست که برای همیشه با اون زندگی کنی، پس زودتر تمومش کن، عذابش بده...اذیتش کن...تو واسه همین باهاش ازدواج کردی پسر.
سهیل هم خیره شد به شاهین وگفت:میدونم...نگران نباش، یه اقداماتی دارم میکنم.
_:پس هر کاری میکنی زودتر...خیلی فرصت نداریم،منم نمیتونم خیلی صبر کنم وخندیدنشو تماشا کنم...چون آزارم میده. داشت کمی صداش اوج میگرفت..
سهیل:آرومتر...صدات میره بیرونها..بخاطر یه زن اعصابتو خرد نکن، گفتم که بسپارش به من.
شاهین پوفی کشیدو نگاشو از سهیل گرفت.
romangram.com | @romangram_com