#عشقی_برای_کشتن_پارت_40

سهیل:آره...پس فردا چاق میشه از چشم من میفته ها. بعد خندید.
مادر:این حرفا چیه؟...باید بخوره تا اگر خواستین بچه دار بشین رزقوی باشه.
سهیل و شاهین هردو از شنیدن اسم بچه جا خوردن. انتظار شنیدنشو نداشتن.
نزدیک بود غذا بپره گلوی سهیل.. ولی برای رز شیرین بود که یه بچه از وجود سهیل داشته باشه، براش شیرین بود که مادر بشه...


سهیل:نه مادر...ما آمادگیشو نداریم..از الآن که زوده بخوایم فکر بچه باشیم،خدا بخواد سال دیگه. رزهم چیزی نگفت.
مادر:حالا منم نگفتم همین الآن بیا بچه دار بشو که.
شاهین:آره...اول باید دو نفری کِیف وکوک دنیارو ببرن ، بعد به بچه فکر کنن.
پدر:رز...چرا ساکتی؟ رز:من؟...هیچی..دارم به حرفای بقیه گوش میدم...
مادر:خودت چی؟...دوست نداری زود بچه دار بشی؟.

romangram.com | @romangram_com