#عشقی_برای_کشتن_پارت_38
بعد نگاهی به رز انداخت...رز با لبخند به جمعیت نگاه میکرد...سهیل نمیدونست از پسش برمیاد یانه.. اما داشت به خودش امیدواری میداد که میتونه.
مراسم رقص شروع شدو همه ریختن وسط...همه شاد بودن...رز احساس میکرد خوشبخت ترین زن دنیاست...احساس میکرد دیگه هیچ آرزویی تو این دنیا نداره.
نوبت رقص دو نفره شد... با سهیل رفتن وسط...سرشو گذاشت رو شونه سهیل...
با خودش گفت:من روت حساب میکنم سهیل، من درمورد ازدواجم باتو استخاره کردم، خوب اومد... مطمئنم تو همون مردی هستی که میتونم تا آخر عمر بهش تکیه کنم...شک ندارم.
سهیل هم با خودش گفت:متأسفم رز، اصلاً به قیافت نمیخوره خونه خراب کن باشی...اما متأسفانه هستی، ومن نمیتونم از مسبب مرگ خواهرم بگذرم...اینکه توبا شوهر سارا...باور کردنی نیست، تو خوب تونستی خودتو خوب نشون بدی...خوب، اما من هرگز فراموش نمیکنم برای چی وچه هدفی باهات ازدواج کردم.
بعداز تموم شدن آهنگ ودست زدن بقیه سهیل خیلی آروم وکوتاه پیشانی رزو بوسید...
این اولین بوسشون بود ولی یه بوسه خیلی کوتاه..رز لبخندی زدو نشستن..
عروسی اونشب بخوبی برگزار شد. وهمینطور شب خوبی گذروندن که برای رز خاطره انگیز بود، نگاهای عاشقانه...لبخندا...دستهای همو فشردن...و خاطره یه بوسه طولانی..
پاتختی هم به خواست مادر سهیل گرفتن، خود سهیل خیلی راضی نبود ولی رز هم موافقت کرد..
قرار بود ماه عسل برن شمال...اما سهیل کارو بهانه کرد، نمیخواست زیاد هم این ازدواج برای رز خاطره انگیز باشه...بخاطر همین ماه عسل فعلاً کنسل شد...با اینکه رز کمی ناراحت شد.
romangram.com | @romangram_com