#عشقی_برای_کشتن_پارت_37
رز قرآن رو بوسید...نفس سهیل وشاهین تو سینه حبس شده بود..انگار زمان داشت کند میگذشت.. فقط منتظر شنیدن جواب بله بودن و..
***
...رزنفس عمیقی کشیدولبخندی زدو گفت:با اجازه پدر ومادر خوبم وهمه بزرگترا ..بله.
صدای دست وهورا شنیده شدو نفس از سینه شاهین وسهیل آزاد شدو لبخند زدن..
شاهین فکر میکرد که یه قدم به جلو گام برداشته ونیمه بیشتر راه رو طی کرده ولی کی از آینده واتفاقات آینده خبر داره؟! کی میدونه که چی میشه؟!
کادوها داده شد...شاهین هم اومدو کادوشو دادو وقتی داشت با سهیل روبوسی میکرد دم گوشش گفت:موفق باشی شاه دوماد...بالأخره موفق شدی..شب خوبی رو برات آرزو میکنم.
دوتایی خندیدنو روبه رز گفت:تبریک میگم زن داداش...خوشبخت بشین ایشالا.
رز خندیدوگفت:ممنونم شاهین.. شاهین سری تکون دادو رفت.
سهیل با خودش گفت:سارا، اینجایی؟ کاش اینجا باشی..کاش توی عروسی برادرت بودی...اما نگران نباش، من ازکسی که باعث شد تو امروز اینجا نباشی انتقام میگیرم، نصف راهو پیش رفتم...دیگه راهی برای برگشتن وجود نداره...باید تا تهش برم..من تا تهش میرم.
romangram.com | @romangram_com