#عشقی_برای_کشتن_پارت_34
توراه بودن...
سهیل اخم کردوگفت:ازت دلخور شدم...مگه تو نگفتی خیلی دوستم داری؟...چرا طوری رفتار کردی که همه فکر کنن فقط منم که واسه ازدواجمون عجله دارم؟.
_:اگر مثل تو رفتار میکردم فقط خودمو کوچیک میکردم...اینجوری پدرومادرت فکر میکردن که من پسر ندیده و خواستگار ندیده ام...اینجوری دوست داشتی؟.
سهیل تو چشمای رز نگاه کردوگفت:نه ولی...انتظار اونهمه سخاوت هم ازت نداشتم...
رز دست سهیل رو گرفت و گفت:تو فقط به ازدواجمون فکرکن...
سهیل لبخندی زدوگفت:باشه عزیزم...فقط دست منو ول کن تا من دنده عوض کنم.
رزهم دست سهیل رو ول کردوگفت:آخ راست میگیها... بعد دوتایی خندیدن.
خیلی زود کارت عروسیشونو پخش کردن و رز هم چندتا از دوستاشو دعوت کرد.
و بالاخره روز عروسیشون فرا رسید.رز ومادرسهیل باهم تو آرایشگاه منتظر بودن.
رز تو اون لباس عروس واقعاً زیبا شده بود.
رز یه کم استرس داشت. مادر هم متوجه شدواومد پیشش.
romangram.com | @romangram_com