#عشقی_برای_کشتن_پارت_28
_:تا ببینم چی میشه...الانم باید یه سر برم خونه رز.
رز هم تو خونشون بود که زنگ در به صدا در اومد.رفت درو باز کرد.جا خورد.
رز:بازم تو...چی میخوای از من؟...مگه نگفتم زیاد اینجاها نیا...الان سهیل میادا...
یه پسر جوون دم در بود که خواستگار رز بود که از قبل همدیگرو میشناختن. اسمش پویا بود.
پویا:تو هنوز درمورد من بهش نگفتی؟...باید بهش میگفتی که جز اون کسای دیگه ای هم هستن..اشکال نداره...صبر میکنم بیاد تا خودم بهش بگم.
رزاخم کردو با عصبانیت گفت:تو بیخود میکنی...گمشو..
_:رز...تو هنوز به من جواب منفی ندادی که برم..
_:خیلی دوست داری بشنوی؟...من از مردای سیریش متنفرم...ای کاش به جای گیر دادن از سهیل یاد میگرفتی..اون فقط به فکر خوشحال کردن منه ...اما توچی؟.
romangram.com | @romangram_com