#عشقی_برای_کشتن_پارت_27
شاهین:اینطور که مشخصه مادر از رز خوشش اومده و قاعدتا...با ازدواج سهیل موافقه...شما چی پدر؟.
پدر:خوب...چی بگم؟..به شرطی که اول خونه ووسایل خونشو تهیه کنن بعد...
شاهین:پس مبارکه..
روز بعدش همه چی رو به سهیل گفت خونه شاهین بودن.
شاهین:خیالت راحت باشه دیگه...مادر و پدر هم راضین..
سهیل:اونا برای ازدواج راضین...مگه قراره تا این حد پیش بریم؟.
_:به چند تا دلیل بله...اول...اون دختره درسته کاروبار نداره...ولی دوتا خونه داره که تا حد الماس و مروارید ارزش دارن..پس نباید از دستش بدیم...دوم....پس انتقام چی؟تو تا باهاش ازدواج نکنی ما نمیتونیم زندگی خواهرمونو پس بگیریم...اگر باهاش ازدواج کنی تو زندگی مشترکتون هم میتونی عذابش بدی...سوم...مگه تو نمیخوای سرو سامون بگیری؟...25 سالت شده پسر...برای یه زندگی فقط عشق کافی نیست...تو دلیلای مهمتری واسه ازدواج با اون دختره داری...حالا چی میگی؟... موافقی؟
سهیل بعداز کمی تامل گفت:خوب...چی بگم؟...منو تو که کلاهبردار نیستیم...من پولو خونه ای ازش نمیگیرم...گفته باشم.
_:خییییله خوووووووب!...از دست تو..موافقی؟.
_:پس شد دو دلیل...و در ضمن...سرو سامون گرفتن منو هم کم کن....اگر من 25 سالمه تو 30 سالته که...میشه یک دلیل..
شاهین که از دست سهیل کلافه شده بود پوفی کشیدوگفت:مضخرف نگو...موافقی؟.
romangram.com | @romangram_com