#عشقی_برای_کشتن_پارت_24

ولی سهیل داشت جدی حرف میزد.
_:متاسفم...تو فقط واسم یه سرگرمی بودی...یه بازیچه...فقط دلم برات میسوخت...الانم دلم برات میسوزه...پس حسابی امروزو هم خوش باش.
رز هم بلند شدو یکدفعه یه سیلی به سهیل زدوگفت:تو چی فکر کردی که داری این حرفارو بهم میزنی؟...داری جدی میگی؟...
سهیل که انتظار همچین عکس العملی رو نداشت گفت:رز زشته...همه دارن نگامون میکنن...بشین تا با آرامش با هم حرف بزنیم...
رز پوزخندی زدوگفت:آره...آرامش...پس بهم توضیح بده. بعد دوباره نشست...
_:همین که شنیدی...تو دیگه برام بی معنایی...نمیخوامت...اومدم تا برای همیشه باهات خدافظی کنم...حالا که اینارو گفتم چیکار میکنی؟.
_:باور نمیکنم...توداری دروغ میگی..
_:چون خیلی دوستم داری میدونم که نمیتونی بدون من زندگی کنی...دلم نیومد دلتو بشکونم...بخاطر همین تصمیم گرفتم الان بهت بگم تا بعد..
_:بعد؟...تازه میخواستی دلمو نشکونی.. بعد بغضش گرفت و بلند شدو رفت.
سهیل هم از جاش بلند نشد.گوشیش زنگ خورد شاهین بود.
شاهین:الو...سهیل هنوز که با رز بهم نزدی که نه؟.

romangram.com | @romangram_com