#عشقی_برای_کشتن_پارت_23
_:باشه...اگر نمیتونی بیشتر از این باهاش باشی...باشه...خودت رو از قضیه بکش کنار...ولی بعدش من بیکار نمیشینم..منو که میشناسی...خودم اونوقت وارد عمل میشم...پس فکراتو بکن..
سهیل هم چیزی نگفت و خدافظی کردو رفت.
تو راه همش داشت فکر میکرد. انگار یه احساسی نسبت به رز داشت چون با شنیدن حرفای شاهین ته دلش نگران رز شده بود.
همش تو دلش میگفت:خودم باید تا تهش برم...خودم باید انتقام خواهرمو از رز بگیرم...وای سهیل کیو داری گول میزنی؟... من نگرانم سارا...میدونم از کاری که دارم میکنم راضی نیستی...ولی شاهین از من بدترو یه جوری خطرناکه...نمیخوام اون کاری با رز داشته باشه...خودم باید حلش کنم.
رسید دم خونه رز. رز هم خندون اومد سوار ماشین سهیل شد.
رز:سهیل تند که نروندی؟ _:نه عزیزم...تو خودتو ناراحت نکن.
بعدش رفتن تو یه رستوران. سهیل:رز...باید یه چیزی بهت بگم...راستش..
_:چی شده؟. _:هیچی فقط...خوب از امروز لذت ببر چون این آخرین روزیه که با همیم..
رز از شنیدن این حرف جا خورد. _:چی؟
_:منو ببخش...من...با یکی آشنا شدم که از همه لحاظ از توبهتره و قول داده که همسر من میشه...من میخوام تا آخر عمرمو با اون باشم...میفهمی؟. اما رز باور نکرد.
_:سهیل میخوای با این حرفا منو امتحان کنی؟...
romangram.com | @romangram_com