#عشقی_برای_کشتن_پارت_20

تو این چند روز سهیل رفت و آمدشو با رز بیشتر کردو یه بار دیگه هم اونو برد پیش خانوادش..یه بار با هم نشسته بودن پارک و بستنی میخوردن.
سهیل هم از یه نامزدی خودمونی باهاش صحبت کرد.
رز:یعنی کسی نباشه؟. _:نه....فقط برادرم شاید باشه..
_:ولی این که درست نیست..
_:بابا...مگه من تورو دوست دارم بقیه باید بدونن؟...به کسی چه.. .مهم فقط منوتویییم...نه؟. _:خوب آره...ولی.
_:دیگه ولی و اما نداره...مگه تو منودوست نداری؟.
_:چرا...ولی بده وقتی پدرو مادرت راضی نباشن..
_:نه تو منو دوست نداری..
رز هم دستای سهیل رو گرفت و گفت:چرا...دوستت دارم ...عادت کردم هر روز صورتو ببینم...و اینکه باهات بیام بیرون...کلا باید بگم به اندازه تمام دنیا دوستت دارم...من قبل از اینکه تورو ببینم به عشق در یک نگاه اعتقادی نداشتم...ولی بعد از دیدن تو دیدم عوض شد..
سهیل هم لبخندی زدو گفت:ممنونم عزیزم...منم خیلی دوستت دارم..
_:حالا...این نامزدی کی هست؟.

romangram.com | @romangram_com