#عشقی_برای_کشتن_پارت_18
سهیل چیزی نگفت. رز:بریم .. رز رفت تو پذیرایی و سهیل هم پشت سرش رفت.
_:دختر تون خیلی زیباست..
مادر:خیلی ممنونم دخترم...یه چند بار دیگه هم بیا اینجا تا بیشتر باهم آشنا بشیم...تو تنها زندگی میکنی؟.
_:بله...البته دوستام هر چند وقت یه بار میان پیشم..
مادر:فامیل چی؟. _:فقط یه خاله...بقیه خارجن..
مادر:که اینطور.. پدر:بنظر من هنوز واسه ازدواچ خیلی زوده...بهتره اول نامزد کنید؟.
رز:درسته! منم موافقم...تو چی سهیل جان؟.
سهیل:منم موافقم...بله...نامزدی کی باشه بهتره؟.
پدرش خندیدو گفت:انگار خیلی عجله داری پسر....ما تازه رز رو دیدیم...
رز:پدرت راست میگه...بزار یه مدت بگذره. سهیل هم دیگه حرفی از نامزدی نزد.
یک ساعت بعد سهیل رز رو رسوند خونشون. فردا صبح اول وقت هم رفت شرکت تا قضیه دیشب رو به شاهین بگه.
romangram.com | @romangram_com