#عشقی_برای_کشتن_پارت_16

پدرومادرش جا خوردن.
پدر:چه یکدفه ای...مگه چند وقته که باهم آشنا شدید؟.
سهیل:شش ماهه....
رز تعجب کرد که چرا سهیل دروغ گفت ولی بروی خودش نیاورد.
رز چشمش به یه اتاقی افتاد که عکس سارا روش زده شده بود.
رز:این اتاق همون دخترتونه که سهیل بهم گفت فوت کرده؟.
مادر:آره. _:میتونم برم اتاقشو از نزدیک ببینم؟. مادر:البته..
رز هم بلند شدورفت تواتاق سارا، سهیل هم اومد.
رز:معلومه خیلی دوستش داشتین...
سهیل:مخصوصا من...ضربه خوردم...چون بهش وابسته بودم...
_:چرا گفتی من و تو شش ماهه همدیگرو میشناسیم؟

romangram.com | @romangram_com