#عشقی_برای_کشتن_پارت_12

_:اَه....اَه....میرما. _:خیله خوب دیگه نمیگم...بریم.
با هم رفتن خریدو کافی شاپ و سهیل سعی کرد حسابی بهشون خوش بگذره میخواست هر کاری بکنه تا رز عاشقش بشه اما سعی میکرد تا خودش عاشقش نشه.
دو ماه همینطور گذشت... شاهین و سهیل تو اتاق سارا نشسته بودن.
شاهین:سهیل....الان سه ماه شده...سه ماه...تا کی باید صبرکرد..بجای اینکه ما حال این دختره رو بگیریم داری یه کاری میکنی تا بهش خوش بگذره؟...چیه تو فکری؟ ....گوش میدی؟.
_:آره...دارم فکر میکنم. _:همش فکر....آخرش چی؟ هان؟!.
سهیل:باید به مادر و پدر معرفیش کنم...اگر قبول کرد یعنی دوسم داره.
_:مطمئنی؟. _:آره.... _:فقط هر کاری میکنی زودتر.
سهیل هم یه قرار با رز گذاشت و باهاش صحبت کرد.
رز:چی؟. _:احساس میکنم منو تو...دیگه لازم نیست با هم دوست باشیم...میخوام به مادرو پدرم نشونت بدم..مطمئنم که ازت خوششون میاد...نظر تو چیه؟.
_:آخه...یکدفه ای گفتی.... _:چیه؟...نکنه خوشت نمیاد؟.
_:نه...من اتفاقا تو رو دوست دارم ....خیلی زیاد...ولی نمیدونم.

romangram.com | @romangram_com